کیفیت در برابر دستاورد: اگر فرد با پدیده ای مادی یا اجتماعی به دلیل دستاوردی که دارد یا کاری که انجام می‌دهد (با دید ابزاری) تعامل کند، الگوی کنش وی دستاوردی است. ولی اگر به کار، دستاورد و تولید پدیده کاری نداشته و فقط به ذات شیء به عنوان آن چیزی که هست توجه دارد، الگوی کنش او کیفیتی است. بر اساس این الگو می‌توان در قلمرو روابط نسلی به برساختن دو تقابل دست زد: وظیفه محوری/ نتیجه محوری، عقیده گرایی/ عمل گرایی. مقوم ذاتی الگویی که پارسونز مطرح کرد، نگاه ابزاری یا آلی داشتن به کنشی است که انجام می‌گیرد. هنگامی که کنشگر از طریق انجام دادن کنش به دنبال دست یابی به اهداف دیگری باشد و به عمل خود به عنوان مقدمه ای برای سایر غایات بنگرد، الگوی کنش وی دستاوردی است. بر اساس هستۀ اصلی معنایی در این الگو می‌توان به برساختن دو تقابل در قلمرو روابط نسلی دست زد. هنگامی که فرد به کنش مورد نظر خود با دید اصالی می‌نگرد و آن را فارغ از آن که چه نتیجه و پیامدی برای وی به بار خواهد آورد، صرفاً به دلیل اتیان خود عمل را انجام می‌دهد، در این صورت الگوی کنش وی وظیفه محور خواهد بود. در سویۀ مقابل نیز اگر فردی فقط با این هدف به اتیان عملی دست بزند، که از طریق انجام دادن آن به نتیجۀ خاصی نایل شود، الگوی کنش وی نتیجه محور خواهد بود. در قلمرو روابط نسلی، هنگامی که فردی کنش خود را با دیگران براساس وظیفه ای که احساس می‌کند سامان دهد، در این صورت الگوی کنش وی در این قلمرو به سویۀ ابتدایی دوگانگی فوق نزدیک می‌شود. در غیر این صورت، الگوی کنش وی به سویۀ مقابل (یعنی نتیجه محوری) مایل خواهد شد. مطابق با هستۀ معنایی که در الگوی پارسونزی مطرح شد، می‌توان به برساختن دوگانگی دیگری مطابق این الگو پرداخت. هنگامی که فردی دست به کنشی می‌زند با این ذهنیت که به عملی در خارج دست خواهد زد که عقیدۀ او را محقق می‌سازد، الگوی کنش وی مطابق با عقیده گرایی خواهد بود. هدف از تحقق عمل در جهان خارج از ذهن به ثبوت رساندن عقیده ای ذهنی است که کنشگر به آن معتقد است. کنش در این الگو، مجرایی است که از طریق آن می‌توان به محقق ساختن ایدۀ ذهنی مبادرت ورزید. اما هنگامی که کنشگر دست به عملی می‌زند، فارغ از این که چه عقیدۀ ذهنی را محقق می‌سازد، الگوی کنش وی مطابق با عمل گرایی خواهد بود. در حوزۀ روابط نسلی نیز هنگامی که کنشگر به سامان دادن ارتباط و تعامل خود با دیگران می‌پردازد، در حالی که به دنبال محقق کردن عقیدۀ خاصی است، الگوی کنش وی به سویۀ ابتدایی (عقیده گرایی) متمایل خواهد بود. اما هنگامی که کنش فارغ از محقق کردن نوع خاصی از عقیدۀ ذهنی کنشگر باشد، در این صورت الگوی کنش در قلمرو روابط نسلی متمایل به سویۀ دوم دوگانگی فوق (عمل گرایی ) خواهد بود.

( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )

ویژگی در برابر پخش بودن: کنشگر در برخورد با پدیدۀ مادی یا اجتماعی می‌تواند فقط از برخی جنبه‌ها با آن ارتباط داشته باشد که در این صورت الگوی کنش وی ویژگی است. از سوی دیگر، وی می‌تواند از تمامی جوانب نیز با آن رابطه برقرار کند که در این صورت الگوی کنش او پخش بوده است. به عنوان نمونه، الگوی غالب کنش پدر با فرزندانش الگوی پخش بودن است، ولی رابطه انسان با کارمند بانک از الگوی ویژگی تبعیت می‌کند. هستۀ اصلی معنایی در این الگو، توجه به تمامی ابعاد یک پدیده یا بعدی خاص و ویژه است. اگرچه از این الگوی پارسونزی برای برساختن دوگانگی مشخصی در زمینۀ الگوهای کنشی موجود در قلمرو روابط نسلی استفاده نشده است، می‌توان این تقابل را با توجه به نمونه ای که پارسونز مطرح می‌کند، در سیر تحولات روایی حاتمی کیا مورد توجه قرار داد. همان طور که در بخش نتیجه گیری به طور مفصل بیان خواهد شد، حاتمی کیا در سیر روایت روابط نسلی (در آثار مربوط به ژانر جنگی خود) به نوعی الگوی پخش بودن میل پیدا کرده است. به عبارت دیگر، اگر روایت کارگردان را نوعی کنش جمعی قلمداد کنیم، مطابق الگوی پارسونزی می‌توان در حاتمی کیا میل به سویۀ دوم (پخش بودن) را ملاحظه کرد. وی در آثار متأخر خود سعی دارد در بازنمایی روابط نسلی به تمام ابعاد و کلیۀ جوانب آن بپردازد. به همین دلیل نوعی خودآگاهی اجتماعی را در آثار اخیر وی می‌توان ملاحظه کرد، که برآمده از تبعیت وی (در حین روایت کردن) از الگوی پخش بودن است. بنابراین، همان طور که عنوان شد، اگرچه از این الگو برای بررسی الگوهای مربوط به قلمرو نسلی استفاده نشده است، می‌توان از آن برای تحلیل کنش روایت راوی استفاده کرد. در قسمت نتیجه گیری و پس از بررسی تک تک نمونه‌ها بهتر می‌توان به اظهار نظر در این مورد پرداخت.
خویشتن در برابر جمع: کنشگر در برخورد با پدیدۀ مادی یا اجتماعی، یا متوجه منافع خصوصی خویش است یا به منافع جمع توجه دارد. این الگو، دسته ای از جهت گیری‌های کنشی را در بر می‌گیرد که یا متوجه منافع فردی است یا منافع گروهی هستۀ معنایی در این الگوی پارسونزی، توجه کنش به منافع دیگری یا خود است، با توجه به این الگو می‌توان به برساختن دوگانگی دیگری پرداخت که به قلمرو روابط نسلی مربوط می‌شود: درون گرایی/ برون گرایی. در این قلمرو، اگر کنش فرد بیش از آن که معطوف به دیگران باشد، معطوف به خود باشد، الگوی کنشی شخصیت به سویۀ ابتدایی (درون گرایی) متمایل می‌شود. مطابق این الگوی برساخته، شخصیت در درام بیش از آن که به سیر آفاقی و اجتماعی علاقه مند باشد و کنش خود را در جهت آن سامان دهد، به سیر انفسی و درونی متمایل است. بنابراین در قلمرو روابط نسلی، هنگامی که فرد کنش خود را به نفع دیگران و با توجه به آن‌ها سامان می‌دهد، به سویۀ برون گرایی متمایل است. در غیر این صورت، الگوی کنشی وی به سویۀ ابتدایی تقابل فوق مایل خواهد بود (در رابطه با متغیرهای الگویی مراجعه شود به: کرایب، ۱۳۸۱: ۶۲-۶۰؛ لومیس، ۱۹۶۵: ۳۴۴-۳۴۱؛ تیماشف، ۱۹۶۷: ۲۴۴-۲۴۳؛ همیلتون، ۱۹۹۲: ۱۰۳؛ روشه، ۱۳۷۶: ۷۲-۶۷؛ ترنر، ۱۹۹۸: ۳۲).
بر اساس الگوی کنشی پارسونز، برای بررسی الگوهای کنشی در قلمرو روابط نسلی می‌توان به برساختن پنج دوگانگی پرداخت:
عشق مداری/ عقل مداری
گذشته گرایی/ آینده گرایی
وظیفه محوری/ نتیجه محوری
عقیده گرایی/ عمل گرایی
درون گرایی/ برون گرایی
این تقابل‌ها لزوماً دارای دو سویه هستند و با توجه به هستۀ معنایی که بیان شد، در هر یک از موقعیت‌های داستانی، مؤلف در روایت خویش از شخصیت‌های درام به یکی از سویه‌های مذکور نزدیک خواهد شد.
مفهوم «بازنمایی» یکی از مفاهیم کلیدی در مطالعۀ تمام انواع رسانه ­ها، به ویژه در مطالعه تلویزیون و فیلم­های سینمایی است. این مفهوم شدیداً به بحث­های مربوط به نمایش واقعیت ارتباط پیدا می کند زیرا سعی بسیاری از متون رسانه­ای بر این است که واقعی به نظر برسند. اما آنچه ما در نزد خود واقعی می­پنداریم خارج از بازنمایی وجود ندارد. این موضوع جدای از امور واقعی و تجربی است که در جهان اطراف ما روی می­ دهند؛ به دیگر سخن منظور آن چیزی است که ما در قضاوت شخصی یا جمعی خود به عنوان واقعیت می­پذیریم یا رد می­کنیم.
بنابراین اشیاء، افراد، رویدادها، و پدیده ­ها برای اینکه به واقعیت بدل شوند می­بایستی به بازنمایی در بیایند و این کار از طریق ورود آنها به زبان ممکن می­ شود. در این رابطه، همانطوری که استوارت هال[۸] (۱۹۹۷)،صاحب نظر برجسته حوزه مطالعات فرهنگی، توضیح می­دهد، منظور از «زبان»، زبان انگلیسی، فرانسوی، چینی و غیره نیست بلکه زبان به معنای جامع اش مدنظر است یعنی: زبان بدن، زبان نوشتار، زبان گفتار، زبان تصویر، زبان موسیقی، زبان اعداد و غیره.
ما با نحوۀ بازنمایی چیزها به آنها معنا می­دهیم: به صورت کلماتی که برای آنها به کار می­بریم، داستان­هایی که درباره آنها نقل می­کنیم، تصاویری که از آنها ایجاد می­کنیم، عواطفی که به آنها نسبت می­دهیم، روش های طبقه ­بندی که برای آنها بکار می­بریم و با این کار در مورد آنها مفهوم­سازی می کنیم، و یا ارزش­هایی که برای آنها تعیین می­کنیم، و می­توان این لیست را ادامه داد … . اما ما انسان­ها به دلیل اینکه موجوداتی اجتماعی هستیم نیازمند این هستیم که بتوانیم با افراد جامعه و گروه خود یا دیگران به تولید و مبادله معنا بپردازیم و برای این امر به وجود زبان­های مشترک احتیاج داریم. «رمزها»، که در نتیجه توافقات و قراردادهای اجتماعی و فرهنگی ما حاصل می­آیند به ما در این رابطه کمک زیادی می­ کنند.
علاوه بر کمک به ما در برقراری ارتباط، «تولید معنا» همچنین به ما کمک می­ کند تا هویت خود را در مقابل انسان­های «دیگری» که از سنخ یا همفکر ما نیستند، تثبیت کنیم. بنابراین متوجه می­شویم که وجود «تفاوت» و یا به عبارت دیگر وجود دیگران هم به تولید معنا و هم به شکل­ گیری هویت-که از مقوله­ های مهم و تعیین­کننده در روابط مابین افراد و گروه ­های اجتماعی در دنیای امروز است- کمک می کند.
خلاصه اینکه از ابعاد مختلفی می­توان به بحث بازنمایی پرداخت اما برای امتناع از پراکنده­گویی و بروز ابهام در رابطه با این مقولۀ مهم، بهتر آن است که تلاش شود تا سلسلۀ مباحث نظری از حیطۀ ارتباطات و مطالعات فرهنگی خارج نگردد. کمااینکه محققان و نظریه­پردازان سرشناس ارتباطات و مطالعات فرهنگی نظیر استوارت هال، پیرس، وودوارد، ریچارد دایر، تامسون و جان فیسک هر یک بر بعد خاصی در رابطه با مقولۀ بازنمایی تأکید کرده و مباحث نظری مفصلی را مطرح کرده ­اند. از جملۀ این زوایا می­توان به ابعاد زبان­شناختی(توسط سوسور، هال و پیرس)، فرهنگ­شناختی(توسط هال)، هویت­شناختی(توسط وودوارد و دایر) و ایدئولوژی­شناختی( توسط تامسون و فیسک) بازنمایی اشاره کرد. بنابراین باتوجه به تأکید این صاحبنظران بر این ابعاد از بازنمایی، مباحث نظری مطرح در این بخش به این حوزه ها اختصاص یافته و از وارد شدن به مباحث دیگر خودداری می­گردد. در ادامۀ بخش نظری، رویکردهای مختلف نظری که در رابطۀ با «بازنمایی» وجود دارند معرفی می گردند. در پایآن در قسمت چارچوب نظری، رویکرد منتخب و مورد نظر این کار پژوهشی که در واقع موضع ما را در قبال مقولۀ بازنمایی مشخص می نماید به طور روشنتر و مفصل­تر مطرح می گردد.

۲-۴- بازنمایی و زبان

وقتی که ما به محیط اطراف مان نگاه کرده یا گوش فرا می­دهیم، چیزهای موجود در محیط را تشخیص می­دهیم و این به دلیل آن است که “فرآیندهای ذهنی ما درک تصویری و صوتی ما از اشیاء را به صورت مفاهیمی که در سر ما برای آنها وجود دارند و همچنین کلمات تعیین­شده برای آنها، بازگشایی می­ کنند”(هال، ۱۹۹۷، ص ۱۷). ما برای بیشتر چیزهای موجود در جهان کلمه داریم نظیر دریا، خانه، مداد و غیره؛ کلمات، بازنمایاننده یا نمادهایی برای مفاهیم ذهنی ما هستند و برای ارجاع به چیزهای واقعی یا خیالی موجود در جهان بکار برده می­شوند.
بنابراین می توان گفت که «تفکر[۹]» از طریق یا به واسطه مفاهیم موجود در ذهن هر انسان صورت می­گیرد و «صحبت[۱۰]» نیز از طریق یا به واسطه کلمات موجود برای مفاهیم موجود در سر و چیزهای موجود در جهان انجام می­پذیرد. «بازنمایی» نیز به تولید معنای مفاهیم موجود در ذهن از طریق زبان گفته می­ شود؛ در واقع، «بازنمایی» “حلقه اتصالی است بین مفاهیم ذهنی و زبانی که ما را قادر می­سازد تا به جهان واقعی یا خیالی چیزها ارجاع دهیم” (همان، ص ۱۷).
می­توان گفت که در واقع، بازنمایی برای عملی­شدن نیازمند دو سیستم یا نظام است: نظام مفاهیم و نظام زبان. از طریق نظام مفاهیم، همه انواع، اشیاء، افراد، رویدادها و پدیده ها به واسطه مجموعه ­ای از مفاهیم یا بازنمایی­های ذهنی موجود در ذهن به همدیگر مرتبط می­شوند و به ما کمک می­ کنند تا به تفسیر جهان به شیوه­ای معنادار بپردازیم. بنابراین در درجه اول، معنا متکی به نظام مفاهیم است. نظام مفاهیم “از مفاهیم مفرد و مجزا تشکیل نیافته است بلکه این نظام براساس شیوه­ هایی از سازمان­دهی، دسته­بندی، طبقه ­بندی، و ترتیب شکل­گرفته و روابط پیچیده­ای در بین مفاهیم برقرار است” (همان، ص ۱۷). برای این کار از اصول «شباهت[۱۱]» و «تفاوت[۱۲]» برای تثبیت روابط بین مفاهیم یا تشخیص آنها از یکدیگر کمک گرفته شده است.
در کنار نظام مفاهیم، بازنمایی از نظام زبان نیز به طور حتم کمک می­گیرد. “نظام زبان ایده­ ها و مفاهیم ما را با یکسری کلمات نوشتاری، صداهای گفتاری، یا تصاویر مرتبط می­سازد” (همان، ص ۱۷). نکته مهم اینکه ما تنها در صورتی قادر می­شویم به ابراز و مبادله معانی و مفاهیم بپردازیم که به زبانی مشترک دسترسی داشته باشیم.
هر انسانی در ذهن خود دارای یک نقشه­ی مفهومی است که کاملاً با دیگران متفاوت است. سؤالی که در اینجا، از نظر هال (۱۹۹۷)، مطرح می­ شود این است که ما چگونه علیرغم دارابودن نقشه های مفهومی متفاوت قادر به برقرار کردن ارتباط با یکدیگر هستیم. این موضوع به دسترسی همگانی ما به یک زبان مشترک در درون یک فرهنگ و یا دربین فرهنگ های مختلف بر می گردد. دسترسی به زبان مشترک به ما کمک می کند تا درک و تفسیرهای نسبتاً مشابهی از جهان داشته باشیم و به همین دلیل است که در بعضی مواقع فرهنگ به «معانی مشترک» تعریف می شود (ص ۱۸).
در اینجا منظور از «زبان»، زبان انگلیسی، فرانسوی، چینی و غیره نیست، بلکه هر صدا، کلمه، تصویر، یا شیئی که به عنوان یک «نشانه[۱۳]» کاربرد دارد و هنگامی که درکنار نشانه های دیگر در داخل نظامی سازمان دهی می شود که قادر به انتقال و بیان معنا است زبان را بوجود می آورد. و این به دلیل وجود زبان های مشترک است که ما قادر هستیم افکار(مفاهیم)مان را به کلمات، اصوات، یا تصاویر (به عنوان یک زبان) تبدیل کرده و به ابراز معناهای مورد نظر به دیگران و برقراری ارتباط با آنها بپردازیم.
درست همانطوری که افرادی که به یک فرهنگ یکسان تعلق دارند می بایستی به یک زبان مشترک دسترسی داشته باشند، هال (۱۹۹۷) اضافه می کند که، علاوه برآن همچنین می بایستی شیوه های مشابهی از تفسیر نشانه های یک زبان نیز در بین آنها رایج باشد چرا که تنها در این حالت است که معانی به طور مؤثری در بین افراد مبادله می شود (ص ۱۹). سؤالی که در اینجا مطرح می شود این است که ما چگونه می دانیم که کدام مفهوم به فلان چیز اشاره می کند؟ در اینجا لازم است تا به شناخت بیشتر نشانه ها بپردازیم. در این راستا پیرس نشانه ها را به سه دسته تقسیم می کند: شمایل[۱۴]ها، نماد[۱۵]ها، و نمایه[۱۶]ها (گیل و اَدمز،۲۰۰۲: ص ۲۵۵):
نشانه هایی که به چیزی که نماینده ی آن هستند شباهت دارند، «شمایل» خوانده می شوند، ترسیم ها، نقاشی ها، یا تصویرهای عکاسی یا تلویزیون از این دسته اند. مثلاً عکس ما نمونه خوبی از این نشانه است، چنین تصویری بازنمایی دقیق چهره ماست. تمام جزئیات تصویر در مقام دال عمل می کنند و در نتیجه هر کسی که ما را بشناسد مدلول تصویر را تشخیص می دهد.
«نماد»ها شامل نشانه هایی می شوند که با چیزی که بر آن دلالت می کنند پیوند مشهود و ملموسی ندارند، به عبارت دیگر رابطه ای میان دال و مدلول اصلاً روشن نیست. کلمات نوشتاری و واژه های گفتاری مثال خوبی از این دسته اند. مثلاً کلمه “درخت” هیچ ارتباط یا شباهتی به درخت واقعی ندارد و آن را نماینده گی می کند؛ صلیب سرخ، ستاره ی داوود، هلال ماه، علائم عددی عربی، ترازوی عدالت و غیره از جمله نماد ها هستند.
اما «نمایه» شامل آن دسته از نشانه می شوند که رابطۀ مستقیمِ تبعی با ابژه ی خود دارند یعنی گواهی هستند بر وجود آن ابژه. برای مثال، دودی که بر فراز درختان در آسمان دیده می شود نشانه ای نمایه ای است و حاکی از وجود آتش در آن حوالی است؛ و یا مثال ضمنی تر اینکه ته سیگاری های روی میز حاکی از مهمانی شب گذشته است.
نکته ای که دوباره بایستی مورد تأکید قرار گیرد این است که معنا نه در شیئ یا شخص یا چیز مورد ارجاع، و نه در کلمه مورد استفاده نیست، بلکه این “ما” هستیم که معانی را به چیزها، اشخاص، رویدادها، و پدیده ها نسبت داده و آن را تثبیت می کنیم. از نظر هال (۱۹۹۷) روند تثبیت به این گونه است که بعد از مدتی که این معانی در ارتباطات مورد استفاده قرار گرفتند به نظر طبیعی و غیرقابل اجتناب می رسند. به دیگر سخن، «معنا» از طریق سیستم بازنمایی برساخته شده و به واسطه «رمز[۱۷]» تثبیت می شود(ص ۲۱).
رمزها در واقع، ارتباط بین نظام مفهومی و نظام زبانی را تنظیم می کنند، به عبارت دیگر بر روابط مابین مفاهیم و نشانه­ها حکم رانده و این روابط را در برهه­های زمانی تثبیت می کنند و خودشان در نتیجه عرف­ها و توافقات اجتماعی بوجود می آیند. رمزها به ما کمک می کنند تا بتوانیم به گونه ای هوشیارانه صحبت کرده و یا صحبت­های دیگران را بشنویم و در این بین گذار مفاهیم به کلمات و بالعکس را به ثبات برسانیم که تنها در این صورت معنا می تواند از فرستنده به گیرنده انتقال یابد(همان، ص ۲۲).
سؤالی که در اینجا ممکن است پیش بیاید این است که آیا معانی برای همیشه ثابت می مانند؟ پاسخ به این سؤال با توجه به مطالب ذکر شده فوق آسان است. زیرا اگر معانی محصول توافقات و قراردادهای اجتماعی، فرهنگی، و زبان شناختی ما هستند و نه اینکه در طبیعت و یا توسط پروردگار تعیین شده باشند، در نتیجه نمی توان برای ثبات و جاودانی معناها پایانی متصور شد. اما، واقعیت این است که تاریخ نشان داده است که قراردادهای اجتماعی، فرهنگی و زبان شناختی در طول زمان تغییر کرده اند، چرا که این «ما» هستیم که توافق می کنیم که نشانه ها معانی نسبتاً متفاوتی به خود بگیرند.

۲-۵- بازنمایی و فرهنگ

در تعاریف کلاسیک از فرهنگ، بهترین اندیشه و گفتارها در یک جامعه، فرهنگ آن به حساب می آمد. به عبارت دیگر فرهنگ مجموعه ای از ایده­های بزرگ جامعه را تشکیل می داد که در آثار کلاسیک ادبیات، نقاشی، موسیقی و فلسفه به عرصه ظهور می رسید؛ بر این اساس جوامعی که فاقد چنین آثاری بودند بی فرهنگ تلقی می شدند (هال،۱۹۹۷، ص ۲). می توان گفت که واژه فرهنگ ببیشتر «فرهنگ والا[۱۸]»ی یک دوره زمانی را در ذهن تداعی می کرد.
در تعاریف مدرن زمانی که از فرهنگ سخن به میان می آید بیشتر اشاره دارد به صورت هایی از موسیقی، نشریات، هنر، طرح ها، و ادبیات عامه­پسند و یا فعالیت­های مربوط به اوقات فراغت و سرگرمی­ها که زندگی روزمره اکثریت مردم عادی را تشکیل می دهد و اصطلاحی که در متون مدرن برای اشاره به آن بکارگرفته می­شد عبارت بود از «فرهنگ توده­ها[۱۹]» یا «فرهنگ عامۀ[۲۰]» یک دوره زمانی (همان، ص ۲).
در متون انسان­شناختی نیز واژه فرهنگ اشاره داشت به هر آنچه درباره “شیوه زندگی[۲۱]” یک مردم، اجتماع، ملت یا گروه اجتماعی خاص متمایز بوده و آنها را از دیگران جدا می کرد. از دیدگاه جامعه شناسی نیز “ارزش های مشترک[۲۲]” یک گروه و یا یک جامعه، فرهنگ آن گروه یا جامعه را تشکیل می داد. اما هال (۱۹۹۷) معتقد است که در دهه های اخیر تحت تأثیر ادبیات رایج در مطالعات فرهنگی، «فرهنگ» تولید و مبادله معنا در میان اعضای یک جامعه یا گروه را در بر می گیرد (ص ۲). بنابراین، از این منظر نمی توان فرهنگ را به مجموعه ­ای از چیزها یا کردارها نظیر رمان­ها، نقاشی­ها، برنامه ­های تلویزیونی، طرح­های معماری و غیره تقلیل داد.
مسئله­ای که در رابطه با تعریف فرهنگ به عنوان معانی مشترک بروز می کند این است که این تعریف که بر روی معانی مشترک متمرکز است باعث می شود که فرهنگ بیش از اندازه یکدست و ذهنی به نظر برسد. اما واقعیت این است که همیشه تنوع و تکثر معنایی زیادی درباره هر موضوع و همواره بیش از یک شیوه برای تفسیر و بازنمایی آن وجود دارد. همچنین، فرهنگ احساسات، علایق، و عواطف و همچنین مفاهیم و ایده ها را در یک جامعه شامل می شود. و مهمتر از همه اینکه، معانی فرهنگی تنها در ذهن ما انباشته نشده اند بلکه آنها کردارهای اجتماعی ما را سازمان دهی و قاعده مند می سازند، بر رفتارهای ما تأثیر می گذارند و در نتیجه دارای اثرهای واقعی و عملی هستند.
انسان ها از همان دوران کودکی­شان با نظام­ها و قراردادهای بازنمایی، رمزگان زبان­شان، و در مجموع با فرهنگ­شان آشنا شده و آنها را فرا می­گیرند. آنها با انجام این کار و به مرور زمان اشخاصی صاحب فرهنگ می شوند و به عضوی از فرهنگ­شان در می آیند. البته آنها به طور ناخودآگاهانه به درونی کردن رمزها می پردازند رمزهایی که به آنها امکان بیان مفاهیم و ایده های خاص را از طریق نظام های بازنمایی فراهم می کنند: رمزهای نوشتاری، گفتاری، ایما و اشارات، رمزگان تصویری و غیره.
هال (۱۹۹۷) بر این موضوع تأکید می کند که در واقع این “ما” هستیم که در یک فرهنگ به افراد، اشیاء، پدیده ها و رویدادها معنا می بخشیم؛ چیزها “به خودی خودشان” به ندرت دارای معنا هستند و اگر هم احیاناً معنایی در خود داشته باشند، آن معنا ثابت و نامتغیر است. ما با بهره گرفتن از چیزها، و صحبت، اندیشه و احساس درباره آنها- به عبارت دیگر با بازنمایی آنها- است که به آنها معنا می بخشیم (ص ۳).
ما با نحوه بازنمایی چیزها به آنها معنا می دهیم: به صورت کلماتی که برای آنها به کار می بریم، داستان­هایی که درباره آنها نقل می­کنیم، تصاویری که از آنها ایجاد می­کنیم، عواطفی که به آنها نسبت می دهیم، روش های طبقه بندی که برای آنها بکار می بریم، مفاهیمی که در مورد آنها می سازیم، و یا ارزش هایی که برای آنها تعیین می کنیم، و می توان این لیست را ادامه داد. و به این صورت است که فرهنگ تمام ابعاد جامعه ما را دربرمی گیرد.
معانی در چند مرحله متفاوت – اما به هم مرتبط – در جامعه تولید شده و از طریق فرآیندها و کردارهای متفاوتی در جامعه جریان می یابد، از نظر هال (۱۹۹۷)، این مراحل، فرآیندها و کردارها عبارتند از: بازنمایی، هویت، تولید، مصرف، و قاعده مند سازی[۲۳] (نگاه کنید به نمودار شماره ۱). این فرآیندها و کردارها در کناریکدیگر چرخه فرهنگ یا به قول هال “مدار فرهنگ[۲۴]” را تشکیل می دهند(ص ۱):
بازنمایی؛ بازنمایی از طریق زبان نقش محوری را در فرایند تولید معنا بازی می کند بنابراین یکی از کردارهای مرکزی مؤثر در تولید فرهنگ است و در «چرخه فرهنگ» یک مرحله کلیدی به حساب می آید.
هویت؛ معنا آن چیزی است که حسی از هویت مان را به ما می دهد، اینکه ما “کی”هستیم و نسبت سانی احساس تعلق می کنیم؛ بنابراین معنا به سؤالات پیرامون اینکه چگونه فرهنگ برای شکل دهی به هویت و حفظ آن در بین گروه های مختلف عمل می کند پاسخ می دهد.
هویت
تولید
بازنمایی
مصرف
قاعده مند سازی

نمودار۲-۱- مدار فرهنگ

تولید؛ معنا در تمام تعاملات فردی و اجتماعی که ا در آنها نقش داریم تولید و مبادله می شود. معنا همچنین در رسانه های مختلفی تولید می شود، به ویژه امروزه با بهره گرفتن از رسانه های توده ای مدرن که ابزار هایی برای ارتباطات جهانی به شمار می روند نیز به کمک تکنولوژی های پیچیده، معنا ها در بین فرهنگ­های مختلف، با سرعتی بی نظیر در تاریخ، پخش می شوند.
مصرف؛ ما همچنین با استفاده، مصرف و به خود اختصاص دادن تولیدات مختلف فرهنگی به تولید معنا می پردازیم، به عبارت دیگر زمانی که ما از محصولات فرهنگی به طرق مختلف در مناسبات هرروزه و کردارهای زندگی روزمره خود استفاده می گیریم در واقع با این کار به آنها ارزش و معنا می بخشیم.
قاعده­مندسازی؛ معانی همچنین در به قاعده و قانون درآوردن رفتارها و کردارهای ما نقش دارند آنها به ما کمک می کنند تا قوانین، هنجارها، و عرف هایی را برای نظم بخشی و تحت کنترل درآوردن زندگی اجتماعی وضع کنیم.
راب استونز (۱۳۷۹) در توضیح مدل هال از فرهنگ اظهار می کند که منظور اصلی هال از استفاده از این مدل بیان این نکته است که مداری بین تولید و مصرف فرهنگ وجود دارد. کارکرد استعاره “مدار”، تأکید بر این مطلب دارد که یک معنای فرهنگی برای استقرار­یافتن و تثبیت­شدن، باید ارسال و سپس دریافت شود. در این مدل، پرسشی که مطرح می شود تنها این نیست که تولیدکننده قصد تولید چه معنایی را داشته، بلکه این پرسش هم مطرح می­گردد که چه معنایی به واقع منتقل می شود؟ به عبارت دیگر، از نظر هال، شنوندگان و بینندگان پیام­گیرانی منفعل نیستند بلکه در خلق معنا شرکتی فعال دارند (ص ۴۰۶).
اعضای یک فرهنگ می بایستی به مفاهیم و ایده­های مشترکی دسترسی داشته باشند تا بتوانند درباره جهان اندیشه­ها و احساسات مشابهی داشته باشند و درنتیجه به طور مشابهی به تفسیر جهان بپردازند. به سخن دیگر می بایستی رمزهای فرهنگی یکسانی دربین آنها موجود باشد. به این صورت است که اندیشیدن و احساس­کردن را می توان «نظام­های بازنمایی» به حساب آورد چرا که مفاهیم، تصاویرذهنی و عواطف در دنیای ذهنی ما، نماد یا بازنمایندۀ چیزهایی هستند که در جهان بیرن وجود دارند یا ممکن است وجود داشته باشند.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...