بنابراین دین درباره ی هیچ یک از پدیده های مربوط به زندگی انسان و اجتماع او ساکت نیست بلکه آن را در بخشی از نظام خودش قرار داده است.
( اینجا فقط تکه ای از متن فایل پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )
دانشمندان و دین پژوهان، وجود دین و خداپرستی را برای همه ی انسان ها و جوامع انسانی ضروری دانسته و دین داری را نیاز حیاتی بشر اعلام می دارند. نخستین دلیل ضرورت دین داری انسان ها، همانا نیاز فطری و روحی بشر به دین و خداپرستی است. روانشناسان می گویند انسان ها براساس «حس مذهبی» و یا به تعبیر «ولیام جیمز» روانشناس مشهور آمریکایی «احساسات مذهبی» که مجموعه ای از احساسات و عواطف ذاتی انسان ها را در بر می گیرد.[۶۵] نیازمند عشق ورزی و عبادت خدا می باشند. در اهمیت دینداری و خداپرستی همین بس که روانشناسان و روانپزشکان به طور مکرر در مصاحبه با رسانه های گروهی اعلام می کنند: ایمان مذهبی و دعا و راز و نیاز با خدا، یکی از بهترین و موثرترین راه های درمان بیماری روحی و بلکه جسمی است.[۶۶]
دومین دلیل نیاز انسان به دین و ضرورت دین داری، نیاز به قوانین جامع و مترقی است، زیرا قوانین دینی و الهی بویژه قوانین اسلامی چنان که در تعریف دین از سوی علامه طباطبایی ملاحظه کردیم، برنامه ی کامل زندگی مادی و معنوی بوده و به جنبه های زندگی دنیوی و اخروی توأمان توجه نموده است. از این رو، در صورت پیروی کامل به اجرا گذاردن همه ی قوانین و دستورهای دینی هم زندگی مادی و دنیوی انسان سامان درستی می یابد و هم زندگی معنوی و نیاز های روحی و فطری بشر تامین می شود. اما قوانین برآمده از عقل بشر و دور ماندن از دین و قوانین دینی، با فرض درستی و علمی بودن، فقط توان سامان بخشی به زندگی مادی و رفاه زندگی دنیوی را دارد و توان برآوردن خواسته ها و نیاز های معنوی و روحی بشر را ندارد.[۶۷]راز پیدایش بحران شدید روحی و اخلاقی در میان بشر متمدن غربی، همین است که با اتکای به عقل صرف و قوانین برآمده از آن می خواهد به خوشبختی و رستگاری برسد، زیرا وی گرچه در زندگی ماشینی و رفاه زندگی پیشرفت کرده، ولی از جهات روحی و اخلاقی دچار انحطاط و بحران شدیدی شده است.
سومین علت نیاز به دین و ضرورت دین داری، نیاز به اخلاق و فضایل اخلاقی برای اصلاح روابط فردی و اجتماعی و ایجاد و ادامه ی یک زندگی سالم انسانی است. همهی این آموزه های اخلاقی بطور کامل و کاربردی در دین یافت می شود و عمدتا توسط دین داران راستین قابل اجرا است. در صورت نبودن فضایل اخلاقی، زندگی از شکل انسانی خارج و درنده خویی و زورگویی و ستمگری جایگزین آن میشود. این رفتار غیر انسانی که امروز از طرفدارن دموکراسی غربی نسبت به ملل مظلوم و مستضعف دنیا مشاهده می شود، نتیجه عدم پایبندی به یک دین اصیل و آسمانی است.
۳-۴. مشخصه ها و عناصر دینی
چنان چه پیش تر ذکر شد، دین محموعه ای از اعتقادات و دستورات عملی برپایه معارف عقیدتی است. اعتقادات دین دربارهی آفریننده ی جهان است و امور مربوط به آن مثل ویژگی های آفریننده، دستورالعمل های آن هم لوازم عملی آن اعتقادات است که ممکن است دستورات فقهی، حقوقی، اجتماعی، اخلاقی، عرفانی وسیاسی باشد. [۶۸]
علامه جعفری در این زمینه می فرماید: «دین از دو رکن اساسی تشکیل می گردد: رکن اول- اعتقاد به وجود خداوند یکتا و جامع صفات کمالیه است که جهان را بر مبنای حکمت برین خویش آفریده و انسان را به وسیله ی دو راهنمای بزرگ (عقل به عنوان حجت درونی و انبیا و اوصیا به عنوان حجت بیرونی) در مجرای حرکت تکاملی تا ورود به لقاء الله قرار داده است و اعتقاد به ابدیت که بدون آن حیات و کل جهان هستی معمایی لاینحل است . رکن دوم ، برنامه ی حرکت به سوی هدف است که احکام و تکالیف نامیده می شود و دارای دو بخش است:
الف) احکام اخلاقی که برای تحصیل شایستگی و تهذیب نفس و تصفیه ی درون مقرر شده است. ب) احکام فقهی که به دو قسم احکام اولیه و احکام ثانویه تقسیم می شود. [۶۹]هر دینی از دو بخش تشکیل می شود:۱– عقیده یا عقایدی که حکم پایه و اساس آن را دارد و از آن به اصول دین تعبیر می شود.۲ – دستورات عملی که متناسب با آن پایه یا پایه های عقیدتی و برخاسته از آن ها باشد و فروع دین نامیده می شود.
واژه های جهان بینی و ایدئولوژی نیز به معنای کمابیش متشابهی به کار می رود. از جمله معنای جهان بینی آن است که شامل یک سلسله اعتقادات و بینش های کلی هماهنگ درباره ی جهان و انسان و به طور کلی درباره ی هستی است. و از جمله معنای ایدئولوژی اینست که یک سلسله آراء کلی هماهنگ درباره ی رفتارهای انسان می باشد.
بنابراین طبق این دو معنی می توان سیستم عقیدتی و اصولی هر دین را جهان بینی آن دین و سیستم کلی احکام عملی آن را ایدئولوژی آن به حساب آورد و آن ها را بر اصول و فروع دین تطبیق کرد ولی باید توجه داشت که اصطلاح ایدئولوژی شامل احکام جزئی نمی شود چنان که جهان بینی نیز شامل اعتقادات جزئی نمی گردد. [۷۰]
۳-۴-۱. رابطه عناصر دین
در این باره که عناصر دین (اصول و فروع) چه نسبتی با هم دارند می توان نسبت های گوناگونی را فرض کرد که نمونه هایی از آن عبارتند از: رابطه گوهر و صدفی، رابطه ذاتی و عرضی، رابطهی ریشه و ساقه ای. اولین مورد بدین معناست که در بین عناصر دین برخی حالت اصلی و برخی دیگر حالت فرعی دارند. آن چه مهم است اصل دین است و اگر کسی به آن رسید از فرع بی نیاز است و اساساَ فرع دین فقط برای این است که ما را به اصل برساند ؛ چرا که صدف فی نفسه ارزش ندارد و تنها فایده اش این است که گوهر را در درون خود نگه داری می کند و اگر کسی به دنبال صدف میرود به خاطر گوهر آن است و تا به گوهر دست پیدا کند ، صدف را دور می اندازد.[۷۱]
در تبیین رابطه ذاتی و عرضی گفته می شود دین سه جنبه دارد که عبارتند از شریعت، حقیقت و طریقت. و اصل دین همان حقیقت است و شریعت و طریقت فقط راه وصول به حقیقت است. اگر کسی به حقیقت رسید از شریعت و طریقت بی نیاز است . حتی پیروان برخی فرقه های انحرافی با این مستمسک دست از ظواهر دین نیز می کشند و آن را به طور کلی کنار می گذارند . اما کل دین مجموعه ای است که اصول آن به لحاظ منطقی مقدم هستند و فروع باید به نحوی بر این اصول مبتنی باشند و فروع نیز نتیجه یا اقتضائات آن اصول هستند. گرچه در اصول نیز تأثیر می گذارند. اگر بخواهیم در این باره به تشبیه و استعاره سخن بگوییم شاید تشبیه به ریشه و ساقه ی درخت تشبیهی دقیق باشد.
باطن معنا، نه ریشه ی درخت بی درخت به تنهایی وجود دارد و نه تنه بدون ریشه موجود خواهد بود. پس هیچ بخشی نمی تواند مستغنی از بخش دیگر باشد. در واقع این دو بخش لازم و ملزم همدیگرند. به این معنا، لازمه ی اعتقاد آن است که رفتارهای خاص از انسان سربزند و لازمه ی این رفتار تقویت ایمان و اعتقاد است. درست مثل شاخ و برگ و میوه ی درخت که به صورت طبیعی از هر ریشه ای ساقه و برگ میوهی خاص آن رشد می کند و بالا می آید و پس از رشد و نمو، نور و هوا به ریشه می رساند و موجب تقویت آن می شود. پس میتوان نتیجه گرفت که اصول دین پایه ها و ریشه های دین، و فروع دین هم نتایج عملی آن ریشه ها هستند. [۷۲]
امیر المؤمنین علی (ع) می فرماید: که اول و ابتدای دین، خداشناسی است. هر چیزی نقطهی شروع و پایه و اساس دارد و هنگامی به صورت سازمان محکم و پا برجا درمی آید که از همان نقطه آغاز شده باشد و بر روی همان پایه قرار گیرد. دین هم که سازمانی وسیع فکری و اعتقادی و اخلاقی و عملی است یک نقطهی شروع و رکن اساسی دارد که اگر از آن نقطه آغاز شود و بر روی آن پایه گذاری شود محکم و پابرجا خواهد شد. آن نقطه ی شروع معرفت ذات اقدس الهی است.
۳-۵. ویژگی های دین الهی
هر امت و ملتی شاهد دعوت پیامبری بوده است. پیامبران (ص) مدعی نبوت، پیام الهی را از طریق ارتباط مرموز با عالم غیب به اذن الهی دریافت می کرده اند، وآن را به امت خود ابلاغ می کردند و برای صدق ادعای خود معجزه از آنان صادر می شد. پس دو ویژگی اصلی انبیاء در ادعای نبوت و دین به محور وحی ومعجزه بوده است.
الف) وحی
قرآن کریم سخن گفتن خداوند با پیامبران را وحی نامیده است. وحی به معنای القای محرمانه ی چیزی است موارد استعمال این کلمه در قرآن مختلف است و گاهی درباره ی انسان هایی هم که پیامبر نیستند این تعبیر به کار رفته است ؛ مانند جایی که به مادر موسی وحی شد[۷۳] و گاهی به حیوانات نسبت داده شده؛ جایی که به زنبور عسل وحی شده [۷۴] و گاهی هم وحی الهی به جمادات فرود آمده است:
«یَوْمَئذٍ تحَُدِّثُ أَخْبَارَهَابِأَنَّ رَبَّکَ أَوْحَى لَهَا»[۷۵]«آن روز است که [ زمین ] خبرهای خود را باز گوید [ همان گونه ] که پروردگارت بدان وحی کرده است».معنای مشترک وحی در تمام این استعمال ها، هدایت و راهنمایی پنهان از دید دیگران است . البته در هر مورد وحی الهی مناسب با گیرندهی هدایت شکل خاصی به خود می گیرد.وحی، گشوده شدن روزنه ای الهی به عالم غیب و افق های جدیدی از آسمان معنا به روی انبیاء است.
خداوند می فرماید:
« وَمَا کُنْتَ تَرْجُو أَنْ یُلْقَى إِلَیْکَ الْکِتَابُ إِلا رَحْمَهً مِنْ رَبِّکَ فَلا تَکُونَنَّ ظَهِیرًا لِلْکَافِرِینَ »[۷۶]«و تو امیدوار نبودى که بر تو کتاب القا شود، بلکه این رحمتى از پروردگار تو بود. پس تو هرگز پشتیبان کافران مباش.»
این ویژگی، وحی را هم از نبوغ و هم از کشف و شهود برتر می نشاند زیرا در وحی، پیامبر (ص) کسی است که افزون بر حس های مردمان عادی – که نابغه هم جزء آن هاست – حس دیگری دارد که به نیروی آن از خداوند آگاهی هایی می گیرد که دیگران و حتی نوابغ را بدان دسترسی نیست.
واژه «رُوحُ القُدُس» چهار بار در قرآن مجید آمده که گاه درباره حضرت عیسى(ع) و گاه درباره پیامبر اسلام (ص) است. در مورد حضرت مسیح (ع) مى فرماید: «وَآتَیْنَا عِیسَى ابْنَ مَرْیَمَ الْبَیِّنَاتِ وَأَیَّدْنَاهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ »[۷۷] « و عیسى پسر مریم را معجزههاى آشکار بخشیدیم، و او را با «روحالقدس» تأیید کردیم».
در مورد سخن گفتن عیسى(ع) در گاهواره، مى فرماید: «إِذْ أَیَّدتُّکَ بِرُوحِ الْقُدُسِ تُکَلِّمُ النَّاسَ فِی الْمَهْدِ وَکَهْلا [۷۸]» «به یاد آور، آن گاه که تو را به روح القدس تأیید کردم که در گهواره [به اعجاز] و در میان سالى [به وحى] با مردم سخن گفتى »
و در باره پیامبر اسلام (ص) مى خوانیم: «قُلْ نَزَّلَهُ رُوحُ الْقُدُسِ مِنْ رَّبِّکَ بِالْحَقِّ [۷۹] » «بگو: «آن را روح القدس از طرف پروردگارت به حق فرود آورده »
مفسّران براى «رُوحُ القُدُس» عمدتاً دو تفسیر ذکر کرده اند: یکى فرشته وحى جبرئیل، و دیگرى نیروى مرموز غیبى خاصّى که با انبیاء بوده است. آیه فوق درموردپیامبر اسلام (ص) قطعاً با معناى اول تناسب دارد ولى آیات مربوط به حضرت مسیح (ع) متناسب با معناى دوم است و همان بود که مسیح را تأیید مى کرد تا در گاهواره سخن بگوید و یا مردگان را زنده نماید.
البته در روایات معصومین (ع) به وحی تسدیدی پیامبر اسلام (ص) وتقویت آن حضرت با “روح القدس “وبلکه “روح العظمه “نیز تأکید شده است. این نکته گویای آن است که پیامبر اسلام (ص) وائمه معصومین از امتیاز خاصی برتر از سایرانبیاء الهی برخوردارند، چون هم با فرشته وحی در تماس هستند و هم از روح القدوس و روح العظمه بهره مندند.
«عن امیر المومنین (ع) … فأمّا ما ذکره الله عزّوجلّ من أمر السابقین، فإنّهم أنبیاء مرسلون و غیر مرسلین جعل الله فیهم خمسه أرواح: روح القدس و روح الأیمان و روح القوه و روح الشهوه و روح البدن، فبروح القدس بعثوا أنبیاء مرسلین و بها علموا الأشیاء ... »[۸۰] از امیرالمومنین علی (علیهالسلام ) و از امام صادق (ع) روایت شده: «اما سابقان که خدا از ایشان یاد کرده است (والسابقون السابقون) [۸۱] پیامبران مرسل وغیرمرسل اند،که خداوند به ایشان پنج روح قرار داده است. روح القدس، روح الایمان، روح القوه، روح الشهوه، روح البدن، آنان به سبب روح القدس است که به پیامبری برانگیخته شده وحقیقت اشیاء را دانسته اند.»
خداوند می فرماید: «إِنْ هُوَ إِلا وَحْیٌ یُوحَى ؛ عَلَّمَهُ شَدِیدُ الْقُوَى » ۳« این سخن بجز وحیى که وحى مىشود نیست. آن را [فرشته] شدید القوى به او فرا آموخت»پیامبران به وضوح در می یابند که کسی سخنی به آنان می آموزد و در بسیاری از اوقات معلم خود را که فرشته ای است می بینند اما در کشف و شهود چنین حالتی به صاحب کشف دست نمی دهد.
نقش پیامبر در ابلاغ وحی، فقط تکرار بی کم و کاست پیام الهی است و از این که کوچکترین تغییری در آن بدهد سخت بیم داده شده است. از این رو هنگام گرفتن وحی بی درنگ به قرائت آن میپرداخت تا مبادا حرفی از خاطرش برود .چنانکه خداوند متعال می فرماید:
«فَإِذَا قَرَأْنَاهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ» [۸۲] « پس چون آن را برخواندیم [همانگونه] خواندن آن را دنبال کن»
خلاصه، وحی نوعی شعور غیر عادی است که در چارچوب تحلیل طبیعی نمی گنجد و تنها به خواست خداوند و اذن او صورت می گیرد . همین غیر عادی بودن آن است که پذیرش آن را برای عده ای سخت و دشوار کرده است و آنان به حق طالب دلیلی بر صدق ادعای حاملان وحی اند و خداوند تقاضای ایشان را از طریق معجزه بر می آورد. [۸۳]
ب) معجزه
معجزه عبارتست از: امر خارق العاده ای که با اراده ی خدای متعال از شخص مدعی نبوت ظاهر میشود و نشانه ی صدق ادعای وی می باشد. [۸۴]
پیامبران (ص) مدعی دریافت پیام الهی از طریق وحی می باشند. به بیان دیگر، خود وحی و گرفتن پیام از خداوند، معجزه و خرق عادت است . طلب دلیل بر صدق ادعای پیامبران (ص) امری معقول و پسندیده است که بارها از طرف مردم صورت می گرفت و «وَ قَالُواْ لَوْ لَا یَأْتِینَا بَِایَهٍ مِّن رَّبِّهِ أَوَ لَمْ تَأْتهِِم بَیِّنَهُ مَا فىِ الصُّحُفِ الْأُولى»[۸۵] «وگفتند: چرا از جانب پروردگارش معجزهاى براى ما نمىآورد؟ آیا دلیل روشن آنچه در صحیفههاى پیشین است براى آنان نیامده است؟» و خداوند هم هر گاه این طلب برخاسته از حق جویی بوده است اجابت فرموده است «ثمَُّ أَرْسَلْنَا مُوسىَ وَ أَخَاهُ هَارُونَ بَِایَاتِنَا وَ سُلْطَانٍ مُّبِین»[۸۶] « سپس موسى و برادرش هارون را با آیات خود و حجتى آشکار فرستادیم». هر گاه آدمیان در صحت ادعای انبیا تردید می کردند و یا در اطمینانشان اندکی کاستی پدید می آمد خداوند آیه های خود را همراه پیامبران (ص) می فرستاد تا از طریق این نشانه ها تردید ایمان سوز انسان ها خاموش شود و شعلهی اطمینانشان افروخته تر گردد . این آیه ها همان است که در اصطلاح متکلمان معجزه خوانده شده و بر صدق ادعای انبیا در گرفتن وحی دلالت دارند.
بزرگترین معجزه پیامبر (صل الله علیه وآله وسلم ) قرآن کریم است که در همه ابعاد از اعجاز جاودانه وتحدی جاودانه برخوردار است.
۳-۶. رسالت دین، هدایت تشریعی
از مطالعه ی آیات قرآن بدست می آید که دین نوعی هدایت است چنان چه می فرماید:
«فَاِمَّا یَأتِیَنَّکُم مِنَّی هُدیً فَمَن تَبِعَ هُدایَ فَلا خَوفٌ عَلَیهِم وَ لا هُم یَحزَنُون» [۸۷]
«پس اگر از جانب من شما را هدایتى رسد، آنان که هدایتم را پیروى کنند بر ایشان بیمى نیست و غمگین نخواهند شد».
نیز در جای دیگر می فرماید: «فَاِمَّایَأتِیَنَّکُم مِنِّی هُدیً فَمَنِ اتَّبَعَ هُدایَ فَلا یَضِلً وَ لا یَشقِی»[۸۸]
[یکشنبه 1401-04-05] [ 12:57:00 ق.ظ ]
|