2-1-2- هوش عاطفی
ثرندایک[47] از اولین افرادی بود که اعتقاد داشت هوش فقط جنبه مکانیکی ندارد، بلکه می‌تواند صورت‌های مختلفی مانند عاطفی و اجتماعی داشته باشد (جرومی[48]، 2009). وکسلر هوش را به عنوان مجموعه یا کل قابلیت فرد برای فعالیت هدفمند، تفکر منطقی و ارتباط موثر و کارآمد با محیط تعریف می‌کند (کینگ[49]، 2008). با اینکه ثرندایک و وکسلر از نظریه‌پردازان مشهور در حوزه هوش هستند، اما اهمیت کار آنها تا قبل از اینکه گاردنر[50] نظریه خود را در مورد هوش‌های چندگانه مطرح نکرد، درک نشد. گاردنر (1993)، به جای هوش‌های کلی، هوش‌های چندگانه را مطرح کرد. از نظر وی افراد مجموعه‌ای از هوش‌ها را به جای یک هوش پرورش می‌دهند. وی 9 هوش مستقل را مطرح کرد. اگرچه گاردنر از اصطلاح هوش عاطفی استفاده نکرد اما مفهوم هوش درون فردی و بین فردی او، پایه‌ای برای کار در زمینه هوش عاطفی بود. واژه هوش عاطفی نخستین بار توسط پیتر سالووی و جان مایر (1990)، بکار برده شد. آنها با ارائه مدلی سعی نمودند هوش عاطفی را به عنوان یک هوش جدید تعریف کنند. از نظر آن‌ها، هوش عاطفی، مجموعه‌ای از توانایی‌های ذهنی عمده در قلمرو پردازش فعال اطلاعات هیجانی است و شامل چهار بعد ادراک عواطف، ابراز عواطف، تسهیل عاطفی تفکر، درک و تحلیلی اطلاعات عاطفی و بکارگیری دانش عاطفی و درنهایت مدیریت عواطف است (سالووی و مایر، 1990).

( اینجا فقط تکه ای از متن فایل پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )

از دیگر افراد تاثیرگذار در حوزه هوش عاطفی، بار- آن است. وی در مدل خود هوش عاطفی را به 5 مولفه تقسیم می‌کند. هوش بین‌فردی، هوش درون‌فردی، انعطاف‌پذیری، مدیریت استرس و وضعیت عمومی (الوانی و بیگی، 1386). در سال 1995، دانیل گلمن با انتشار کتابی تحت عنوان هوش عاطفی، این هوش را به جهانیان معرفی کرد. گلمن (1995)، عناصر هوش عاطفی را به دو طبقه عناصر بین‌فردی و عناصر اجتماعی تقسیم می‌کند. امروزه به طور کلی دو رویکرد بر هوش عاطفی حاکم است: رویکرد توانایی[51] که توسط سالووی و مایر (1990)، ارائه شده و بر اساس توانایی پردازش اطلاعات هیجانی است. رویکرد دوم که مدل شخصیتی[52] (کار، 2004)، یا ترکیبی[53] نیز (مایر، 2003)، نامیده می‌شود، بوسیله بار ـ آن (2000) و گلمن (1995)، تعریف شده و هوش هیجانی را با مهارت‌ها و ویژگی‌های دیگری همچون بهزیستی روانی و انگیزش درهم می‌آمیزد و بر ترکیبی از آنها تاکید دارد (کار، 2004). در ادامه به معرفی هر دو رویکرد پرداخته می‌شود.
2-1-2-1- رویکرد ترکیبی
این رویکرد توسط نظریه‌پردازانی همچون بار- آن (2000) و گلمن (1995)، مطرح شد. این رویکرد در تلاش است تا دیدگاه‌های توانایی و شخصیتی را ترکیب کرده و یک مفهوم پویا بسازد. این رویکرد، هوش عاطفی را با مجموعه‌ای از مهارت‌ها و ویژگی‌هایی، مانند انگیزه و توان برقراری ارتباط با دیگران، می‌آمیزد و بر ایجاد انگیزه در خود، مهار خود و مدیریت روابط اجتماعی تاکید دارد (کشاورزی، 1390).
2-1-2-1-1- مدل گلمن از هوش عاطفی
گلمن (1995)، با بهره گرفتن از تعریف اولیه سالووی و مایر، هوش عاطفی را به صورت ترکیبی از 5 مهارت فردی و اجتماعی می‌داند که عبارتند از:

    1. شناخت احساسات خود: تشخیص احساسات در زمانی که در حال وقوع‌اند (گلمن، 2000).
    1. کنترل احساسات خود یا خود تنظیمی (گلمن، 2000) : کنترل و مدیریت احساسات، مناسب و صحیح بودن آنها در موقعیت.
    1. برانگیختن و به هیجان‌آوردن خود یا خود انگیزی (گلمن، 2000): برانگیختن احساسات خود جهت حرکت به سمت هدفی خاص.
    1. شناخت احساسات دیگران: احساس یگانگی با دیگران.
    1. تنظیم روابط با دیگران یا مهارت‌های اجتماعی (گلمن، 2000): مهارت کنترل و مدیریت احساسات دیگران.

گلمن معتقد است که رشد هوش عاطفی از آغاز زندگی شروع شده و تا بزرگسالی ادامه می‌یابد و قابل آموختن است. وی با ترکیب دیدگاه شناختی و عاطفی هوش، نشان داد که برای موفق بودن در زندگی باید چیزی بیش از ذکاوت داشت. وی هوش عاطفی را ملاکی مناسب برای پیش‌بینی موفقیت می‌داند و معتقد است افرادی که هوش عاطفی بالاتری دارند، در زندگی موفقیت‌های بیشتری، به ویژه در آموزشگاه به دست می‌آورند ( مایر، 2000).
2-1-2-1-2- الگوی بار- آن از هوش عاطفی
بارـ آن (2004)، تعریفی ترکیبی از هوش عاطفي ارائه می‌دهد. وی هوش عاطفی را مجموعه‌ای از توانایی و مهارت های غیرشناختی می‌داند که سبب رویارویی موفقیت‌آمیز فرد با مقتضیات و رفتارهای محیطی می‌گردد. این مهارت ها عبارتند از:

    • توانایی فهم احساسات دیگران و برقراری ارتباط با آنها
    • توانایی مدیرت و کنترل احساسات
    • اداره کردن تغییرات و حل مسائل درون فردی و بین فردی
    • بوجود آوردن حالات مثبت در خود (خود انگیزشی) (تجلی، 1386).

بار- آن برای سنجش هوش عاطفی مقیاسی را که شامل 5 مولفه و 15 عامل است، ارائه کرد. این مولفه‌ها عبارتند از:

    1. مهارت‌های درون فردی: این مولفه توانایی فرد را در آگاهی از هیجانات و کنترل آن‌ها می‌سنجد.
    1. مهارت‌های میان فردی: این مولفه، مهارت‌های اجتماعی و توانایی فرد رابرای سازگاری با دیگران می‌سنجد.
    1. مهارت سازگاری : شامل واقع گرایی، انعطاف پذیری و حل مسئله.
    1. مدیریت فشار روانی: شامل تحمل فشارهای روانی، مهار خواسته‌های آنی.
    1. حالت کلی (خلق و خوی عمومی): شامل احساس رضایت، خوش بینی و نشاط (کراچر[54]، 2009). این مدل در نمودار 2-6 نشان داده شده است.

نمودار2-6: مدل شخصیتی بار-آن از هوش عاطفی
تاکید بار- آن بر عوامل غیرشناختی تشکیل دهنده هوش عاطفی، نشان دهنده آن است که وی هوش عاطفی را در بافت نظریه شخصیت و به طور خاص، در الگویی برای بهزیستی افراد قرار داده است (یوسفی، 1383).
علاوه بر گلمن و بار-آن صاحب نظرانی همچون کوپر، پارکر، پترایدز و فارنهام نیز جهت سنجش هوش عاطفی از رویکرد ترکیبی استفاده کرده‌اند (یوسفی، 1383).
2-1-2-2- رویکرد توانایی
این رویکرد مبتنی بر توانایی پردازش اطلاعات عاطفی است و توسط سالووی و مایر (1990) مطرح شده است. آنها هوش عاطفی را توانایی دریافت، ابراز، شناخت، کاربرد و مدیریت هیجانات تعریف کردند (مایر و سالووی، 1997). آنها در سال 2000، تعریف جدیدی ارائه دادند و هوش عاطفی را در برگیرنده ادراک، درون‌سازی، فهم، ارائه و مدیریت هیجان می‌دانند (ساتوف[55]، 2009). از نظر آنها هوش عاطفی دارای چهار سطح از توانایی است که به صورت سلسله مراتبی و بر حسب فرایند‌های اساسی و زیربنایی تا فرایندهای پیچیده‌تر و منسجم‌تر روان‌شناختی تنظیم شده‌اند (یوسفی، 1382). این مجموعه توانایی‌ها که هوش عاطفی فرد را تعیین می‌کنند، عبارتند از:
1- توانایی ادراک حسی عواطف (ساتوف، 2009) یا ارزیابی و ابراز هیجانات (سالووی، مایر و کاروسو[56]، 2002): به معنی توانایی افراد در درک و شناسایی جنبه‌های عاطفی محرک‌ها (ساتوف، 2009) و در رابطه با این مسئله است که افراد چقدر می‌توانند هیجانات و محتوای آن‌ها را به درستی تشخیص دهند. ادراک هیجانی، به توانایی بنیادی فرد برای ثبت حالات هیجانی در خود و دیگران گفته می‌‌شود (سالووی و همکاران، 2002). افراد علاوه بر توانایی ارزیابی هیجانات خود باید بتوانند به منظور داشتن ارتباط اجتماعی مناسب، هیجانات دیگران را از رفتارهای کلامی و غیرکلامی آن‌ها تشخیص داده و مورد ارزیابی قرار دهند (برک، 2000).
2- توانایی درونی‌سازی تجارب عاطفی (ساتوف، 2009)، یا تسهیل هیجانی تفکر (سالووی و همکاران، 2002): به معنای توانایی ترکیب عواطف و فرآیندهای شناختی (ساتوف، 2009) و نیز بدین معنی است که هیجانات می‌توانند حافظه را شکل داده، زوایای دید متفاوتی در حل مسئله ایجاد کنند و خلاقیت را تسهیل سازند (سالووی و همکاران، 2002).
افرادی که از هیجانات مثبت در هوش عاطفی خود استفاده می‌کنند، می‌دانند که وقتی شاد هستند، خوش‌بینی بیشتری دارند و وقنی ناراحت هستند، بدبین و زمانی که اضطراب و ترس را در خود احساس می‌کنند، جهت‌گیری دفاعی دارند (مایر و همکاران، 2000). علاوه بر این، یکی از اساسی‌ترین تاثیرات تسهیل هیجاتی تفکر، اثر آن بر یادآوری خاطرات است. افراد در وضعیت خلقی خوشایند، بیشتر خاطرات مثبت و دلنشین را به یاد می‌آورند و برعکس، در وضعیت خلقی نامطلوب، تمایل به افکار منفی وجود دارد. (مایر و همکاران، 2000).
3- توانایی درک عواطف: فرایند درک عواطف و استدلال از طریق آنها (ساتوف، 2009) یا شناخت و تحلیل اطلاعات هیجانی (سالووی، روتمن، دتویلر و استوارد[57]، 2000): اساسی‌ترین توانایی در این سطح از هوش عاطفی، در رابطه با نامگذاری و ارائه عناوین به هیجانات و تشخیص رابطه بین این عناوین است (سالووی و همکاران، 2000). شناخت هیجانی تعیین می‌کند که چگونه فرد معانی، علل، عواقب و موقعیت‌های هیجانی را شناسایی می‌کند (گنجی، 1384). بنابراین فرد باید بتواند با بکاربردن اصطلاحاتی همچون وحشت، ترس، بیم و نیز اصطلاحاتی از قبیل غصه، اندوه و افسردگی، شباهت و تفاوت‌های میان احساسات مختلف را از هم تشخیص بدهد. لذا فرد دارای هوش هیجانی، ضمن درک معانی مختلف هیجانات باید بداند که آن‌ها چگونه با هم ترکیب می‌شوند (گنجی، 1384).
4- توانایی مدیریت عواطف و هیجانات: توانایی اداره کردن و تنظیم عواطف در خود و دیگران (ساتوف، 2009): مدیریت هیجانی به توانایی تنظیم هیجانات در خود و دیگران، به منظور بالندگی هیجانی و عقلی گفته می‌شود (سالووی و همکاران، 2000). این سطح از هوش عاطفی با پذیرش احساسات از سوی افراد آغاز می‌شود. بعد از پذیرش، افراد باید از راهبردهای کنترل هیجانی استفاده کنند و همواره خود را در حالت خلقی مطلوب قرار دهند. استفاده از راهبردهای موثر در کمک به دیگران به منظور تنظیم و کنترل هیجانی آن‌ها نیز مهارت با ارزشی است که در تعاملات اجتماعی با دیگران باید به آن توجه کرد. این مهارت باعث ایجاد احساس کارایی و ارزشمند بودن می‌شود (سالووی و همکاران، 2000). پژوهش حاضر بر مبنای الگوی ترکیبی و بر اساس مقیاس هوش عاطفی پترایدز و فارنهام[58] (2001) انجام خواهد شد. از نظر آنها ابعاد هوش عاطفی عبارتند از درک عواطف، کنترل عواطف، مهارت‌های اجتماعی و خوش‌بینی (یوسفی و صفری، 1388).
2-1-3- همدلی
تیچنر واژه همدلی را در سال 1890 از واژه آلمانی “einfuhlung”یعنی “به احساس کسی وارد شدن” اقتباس کرد و در روان‌شناسی رواج داد. بعدها نظریه‌پردازان زیباشناختی، همدلی را به مفهوم “توانایی ادراک تجربه ذهنی فرد دیگر” مطرح نمودند، و از همین مفهوم برای تشخیص و درمان در حرفه پزشکی به طور عام و در روان‌شناسی و روان‌پزشکی به طور خاص مدد گرفته شد، که امروزه نقش جدیدی را در برقراری ارتباط به عهده دارد )دایره‌المعارف فلسفه استانفورد[59]، 2008).
مبحث همدلی در روان‌شناسی به دلیل نگرش منفی نادیده گرفته شده بود. اما روان‌شناسان در اوایل این قرن تحت تاثیر دیدگاه مثبت برخی از فیلسوفان (وجودگرایان) در زمینه همدلی قرار گرفتند و همدلی را در کل به عنوان ایفاگر نقش مهمی در فهم و درک بین فردی و از عوامل برانگیزاننده انسان‌ها در جهت انجام رفتارهای جامعه‌پسندانه شناخته‌اند. در واقع زمانی که فلاسفه آماده کنار گذاشتن مفهوم همدلی بودند، روان‌شناسان سعی کردند همدلی را با روشی موشکافانه و به گونه‌ای آزمایشی مورد تحقیق قرار دهند (دایره‌المعارف فلسفه استانفورد، 2008).
2-1-3-1- ابعاد همدلی
تا دهه‌ های اخیر ماهیت پاسخ‌های درونی در فرایند همدلی و این که پاسخ‌ها شناختی هستند یا عاطفی محور اصلی منازعات نظری و تفاوت‌ها در نظریه‌پردازی بوده است. اما کم کم مشاجرات رو به خاموشی گذارد و در این مورد این توافق به وجود آمد که همدلی مستلزم وجود هر دو عنصر شناختی و عاطفی است و اینکه، نسبت نقش هر کدام از این دو عنصر بسته به موقعیت، سن و شخصیت فرد تفاوت می‌کند (درويزه، 1382).

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...